Once upon a time in a quaint village called Lightridge, there lived a boy named Arian. Arian was a curious and bright nine-year-old, fascinated by the idea of communicating with people from different parts of the world. He had always been intrigued by the English language, often listening to songs and watching cartoons in English, trying to mimic the words and phrases.
However, learning English was not easy for Arian. The local school in his village only taught basic subjects, and there were no English classes available. His family didn’t have much money, and buying books or paying for private lessons was out of the question. Despite these challenges, Arian’s passion for learning English never wavered.
Every day after school, Arian would sit by the village’s small library, poring over the few English books available. He would carefully trace the letters with his finger, repeating the words softly to himself. One day, he discovered an old, tattered dictionary hidden in a dusty corner of the library. This dictionary became his most treasured possession, and he carried it with him wherever he went.
Arian’s journey was filled with obstacles. Many of the villagers, including his classmates, couldn’t understand why he was so obsessed with a foreign language. They often teased him, calling him “the English boy,” but Arian never let their words dampen his spirits. He practiced speaking English every chance he got, using his reflection in the mirror as his conversation partner.
One evening, while Arian was practicing by the riverside, an elderly traveler passing through the village overheard him. The traveler, named Mr. Collins, was a retired English teacher who had spent years traveling the world. Impressed by Arian’s determination and enthusiasm, Mr. Collins offered to teach him English in exchange for stories about his village and its people.
Over the months, under Mr. Collins’ guidance, Arian’s English improved dramatically. He learned new words, mastered grammar rules, and even started writing short stories in English. The villagers, who once mocked him, began to admire his dedication and perseverance. Arian’s dream had not only come true but had also inspired others in his village to learn and grow.
Years later, Arian became a renowned teacher, not just in his village but in many neighboring towns as well. He always remembered the challenges he faced and the kind traveler who helped him, using his own story to inspire his students to never give up on their dreams.
داستان پسری با آرزو های بزرگ – روزی روزگاری در یک روستای کوچک به نام “لایترج”، پسرکی به نام آریان زندگی میکرد. آریان پسر نه سالهای کنجکاو و باهوش بود که به ایده ارتباط با افراد از نقاط مختلف دنیا علاقهمند بود. او همیشه مجذوب زبان انگلیسی بود و اغلب به آهنگها و کارتونهای انگلیسی گوش میداد و سعی میکرد کلمات و عبارات را تقلید کند.
با این حال، یادگیری زبان انگلیسی برای آریان آسان نبود. مدرسه محلی در روستایش فقط موضوعات پایه را آموزش میداد و هیچ کلاسی برای زبان انگلیسی وجود نداشت. خانوادهاش پول زیادی نداشتند و خرید کتاب یا پرداخت برای کلاسهای خصوصی خارج از دسترس بود. با وجود این چالشها، اشتیاق آریان برای یادگیری زبان انگلیسی هرگز فروکش نکرد.
هر روز بعد از مدرسه، آریان کنار کتابخانه کوچک روستا مینشست و کتابهای انگلیسی محدود موجود را مرور میکرد. او با دقت حروف را با انگشتش دنبال میکرد و کلمات را به آرامی برای خودش تکرار میکرد. یک روز، یک دیکشنری قدیمی و فرسوده را در گوشهای از کتابخانه پیدا کرد. این دیکشنری گرانبهاترین دارایی او شد و هرجا میرفت آن را با خود میبرد.
سفر آریان پر از موانع بود. بسیاری از روستاییان، از جمله همکلاسیهایش، نمیتوانستند درک کنند که چرا او اینقدر به یک زبان خارجی علاقهمند است. آنها اغلب او را “پسر انگلیسی” صدا میکردند، اما آریان هرگز اجازه نداد که حرفهایشان روحیهاش را تضعیف کند. او هر فرصتی که داشت، به تمرین صحبت کردن انگلیسی میپرداخت و از انعکاس تصویر خود در آینه به عنوان همصحبتش استفاده میکرد.
یک عصر، در حالی که آریان کنار رودخانه مشغول تمرین بود، یک مسافر سالخورده که از روستا میگذشت، صدای او را شنید. مسافر که آقای کالینز نام داشت، یک معلم بازنشسته زبان انگلیسی بود که سالها در سراسر جهان سفر کرده بود. تحت تأثیر عزم و اشتیاق آریان، آقای کالینز پیشنهاد کرد که به او انگلیسی یاد بدهد در ازای داستانهایی درباره روستا و مردمش.
در طی ماهها، تحت راهنمایی آقای کالینز، انگلیسی آریان به طور چشمگیری بهبود یافت. او کلمات جدید یاد گرفت، قوانین گرامری را آموخت و حتی شروع به نوشتن داستانهای کوتاه به زبان انگلیسی کرد. روستاییانی که قبلاً او را مسخره میکردند، شروع به تحسین تعهد و پشتکار او کردند. رویای آریان نه تنها محقق شده بود، بلکه دیگران را در روستایش نیز به یادگیری و رشد ترغیب کرده بود.
سالها بعد، آریان معلم مشهوری شد، نه تنها در روستای خودش بلکه در بسیاری از شهرهای مجاور نیز. او همیشه به یاد چالشهایی که با آنها روبرو شده بود و مسافر مهربانی که به او کمک کرده بود، از داستان خود برای الهامبخشی به دانشآموزانش استفاده میکرد و به آنها میگفت که هرگز از رویاهایشان دست نکشند.